استعمار انگلیس چگونه در ایران پا گرفت؟

در نگاه استراتژیست‌های انگلیسی، ایران چیزی فراتر از یک کشور بود؛ حلقه‌ای طلایی میان غرب‌آسیا، مدیترانه و اقیانوس هند، جایی که اگر در اختیار دیگران قرار می‌گرفت، مسیر امپراتوری بریتانیا به خطر می‌افتاد.
کد خبر : 122279
تاریخ انتشار :چهارشنبه 12 شهریور 1404 - 20:40

به گزارش خط بازار؛ دو هدف کلانِ استعمار انگلیس در ایران چه بود؟

انگلیس خبیث در مسیر استعمارگری و سلطه‌جویی‌اش ملت‌های بسیاری را به زنجیر کشید، و ایران ما یکی از همان کشورهایی بود که سال‌ها طعم تلخ چپاول او را چشید: «دولت انگلیسِ خبیث یكی از دشمنان سنتی و قدیمی ملت ایران است.» ۱۳۹۲/۰۱/۰۱روایت دخالت انگلیس در ایران به سال‌های آغاز قرن نوزدهم بازمی‌گردد؛ زمانی که سرجان ملکم در سال ۱۸۰۰ میلادی از مرز هند وارد ایران شد و راه نفوذ این قدرت استعماری را هموار ساخت: ««سرجان ملكم» از مرز هندوستان وارد ایران شد؛ یعنی از زمان حكومت فتحعلی شاه قاجار كه با هدایای اغواكننده و گرانقیمت برای رجال درباری و سیاستمداران فاسد وارد ایران شدند و استعمار انگلیسی، یا به تعبیر دیگر، نفوذ ویرانگر انگلیسی حكومتهای ایرانی را به‌شدّت در مشت گرفت و هر كار خواست به وسیله آنها انجام داد.» ۱۳۷۸/۰۷/۰۹
انگلیس زمانی پایش به ایران باز شد که دو هدف بزرگ را در سر داشت. اولین هدف، حفاظت از هند بود که سیاستمداران لندن آن را «جواهر تاج بریتانیا» می‌نامیدند. در نگاه استراتژیست‌های انگلیسی، ایران چیزی فراتر از یک کشور بود؛ حلقه‌ای طلایی میان غرب‌آسیا، مدیترانه و اقیانوس هند، جایی که اگر در اختیار دیگران قرار می‌گرفت، مسیر امپراتوری بریتانیا به خطر می‌افتاد.
دومین هدف اما دست‌یابی به منابع زیرزمینی ایران بود. نفتِ ایران، آن مایع سیاه و جادویی که هنوز در جهان تازه شناخته می‌شد، بعدها چرخ‌های ماشین جنگی انگلیس را در هر دو جنگ جهانی به حرکت درآورد. لندن خوب می‌دانست که هر کس صاحب این منبع باشد، در میدان رقابت جهانی دست بالا را خواهد داشت. برای رسیدن به این اهداف، انگلیس فقط به توپ و تفنگ تکیه نکرد؛ بلکه با نیرنگ وارد شد. در دل جنبشی مردمی به نام مشروطه که برای پایان دادن به استبداد شکل گرفته بود، آرام‌آرام رخنه کرد. دست‌های پنهان لندن و عوامل داخلی‌اش، ریشه این حرکت اصیل را خشکاندند و در نهایت، آن را به مسیری کشاندند که خواسته‌ی مردم نبود. نتیجه چه شد؟ برسر کار آمدنِ یک دیکتاتوری وابسته و خشن و ضدمردمی: رضاخان.
فردی که تاج بر سر گذاشت اما رشته‌هایش به دست لندن بسته بود: «در آن زمان، نقش نفت تازه به‌مرور داشت برای غربی‌ها واضح می‌شد و شاید در آن روز مهمتر از نفت برای آنها مسأله‌ی ایجاد یك حائلی برای هندوستان بود؛ چون هندوستان برای انگلیس‌ها خیلی مهم بود و مناطق ایران و عراق حائلی بودند كه نگذارند روس‌تزاری به هندوستان دست پیدا كند. بنابراین، ایران یكی از آماج‌ها و اهداف حتمی انگلیس‌ها بود. در آن چهارده سال اینها چه كار كردند؟ اول، فرصت‌طلبی كردند و تا این حركت عدالت‌خواهی مشروطیت را در ایران به‌وسیله‌ی عوامل‌شان از نزدیك حس كردند، خیلی ماهرانه روی این حركت دست گذاشتند و آن را در اختیار گرفتند. جزو اولین كارهایی هم كه كردند، این بود كه اركان اصلیِ جنبه‌ی دیگرِ این حركت را كه جنبه‌ی دینی و ملی باشد، از صحنه حذف كردند، بعد هم با استفاده از هرج و مرجی كه در ایران به وجود آمد – می‌توان احتمال داد كه خیلی از این موارد هرج و مرج (حوادث آذربایجان، حوادث شمال غربی كشور و مسأله‌ی ارومیه) با تحریك خود اینها بوده، كه قرائنی هم دارد.- زمینه را برای یك حكومت استبدادی مطلق، یعنی همان چیزی كه مشروطه ضد او آمده بود، فراهم كردند و بعد هم در ۱۲۹۹ این مستبد را آوردند سر كار.» ۱۳۸۵/۰۲/۰۹

از انحرافِ مشروطه تا پهلوی: پیوند شوم استبداد و استعمار

وقتی به تاریخ استعمار در جهان نگاه می‌کنیم، یک الگوی تکرارشونده به چشم می‌خورد: قدرت‌های استعماری برای نفوذ در یک ملت، پیش از هر چیز به دنبال تغییر ذهن و روح مردم آن جامعه بودند. در این میان، انگلیس بیش از همه با مهارت و حیله‌گری چنین روشی را به کار گرفت. انگلیسی‌ها می‌دانستند که اگر یک ملت به گذشته‌ی خود، به باورهای دینی و به ریشه‌های فرهنگی خویش اعتماد داشته باشد، به سختی می‌توان او را به زانو درآورد. بنابراین نخستین مأموریتشان این بود که این پیوند را سست کنند. آن‌ها با کمک عوامل داخلی خود یعنی روشنفکرنماهایی که شیفته‌ی غرب بودند و سیاستمدارانی که دلبسته‌ی قدرت و ثروت و وابسته‌ی به بیگانه بودند، تلاش کردند ایرانیان را نسبت به داشته‌های خویش بدبین کنند: دین و مذهب را عقب‌ماندگی معرفی کردند. آداب و رسوم و فرهنگ ملی ایرانیان را مسخره و بی‌ارزش جلوه دادند حتی لباس سنتی مردم را نشانه‌ی جهل و بی‌تمدنی دانستند.
به جای آن، الگوهای غربی را تحسین و تبلیغ کردند و اینگونه ذهن بخشی از جامعه را برای پذیرش استیلایِ «غرب‌زدگی» آماده ساختند: «استعمارگران از قرنهای شانزده و هفده كه وارد سرزمینهای شرق – از جمله سرزمینهای اسلامی – شدند، برای اینكه بتوانند كاملاً كمند اسارت را به دست و پای این ملتها ببندند و آنها را اسیر خود بكنند، شروع كردند آنها را نسبت به گذشته‌ی خود، نسبت به داشته‌های خود، نسبت به مذهب خود، نسبت به آداب خود و نسبت به لباس خود بدبین كردن. اینها عبرت‌آموز است؛ كار به جائی رسید كه در زمان اوائل مشروطیت در این كشور، یك روشنفكر گفت: ایرانی باید از سر تا به پا فرنگی بشود! یعنی دینش را، اخلاقش را، لباسش را، خطش را، گذشته‌اش را و مفاخرش را كنار بگذارد و فراموش بكند، اما فرهنگ غربی، آداب غربی، رسوم غربی، تفكر غربی و روش و منش غربی را بپذیرد! اینجور اعلان كردند. این فریاد مذلت‌بار را در كشور ما آن كسانی كه به دین پشت كرده بودند، سر دادند. معلوم است؛ وقتی یك كشوری همه چیز خود را از دست داد و از درون تهی شد، استعمار انگلیس براحتی میتواند بر همه چیز او – نفت او، ارتش او، دارائی او، دستگاه سیاسی او – تسلط پیدا كند؛ كار در دوران پهلوی به جائی رسیده بود كه شاه خائن برای اینكه فلان كس را بعنوان نخست‌وزیر معین بكند، مجبور بود با سفیر انگلیس – و بعدها با سفیر آمریكا – در میان بگذارد و در واقع از او استجازه كند و اجازه بگیرد.» ۱۳۸۸/۰۲/۲۲
به روایت تاریخ، تصمیمات کلان حکومت طاغوت نه در جهت رفاه مردم که در راستای منافع استعمار رقم خورد. حتی پروژه‌های بزرگی مانند راه‌آهن ایران، عملاً به گونه‌ای طراحی و اجرا شد که نیازهای استراتژیک انگلیس را تأمین کند؛ راهی برای انتقال نیرو و تجهیزات به هندوستان و مناطق تحت سلطه‌ی بریتانیا، نه برای آبادانی ایران. به این ترتیب، نقشه‌ای که انگلیس بارها در کشورهای دیگر پیاده کرده بود، در ایران نیز تکرار شد: پیوند استبداد داخلی با استعمار خارجی.
و این همان مسیری بود که ملت ایران را دهه‌ها درگیر فقر، عقب‌ماندگی و وابستگی ساخت: «شما ببینید آن روزی كه راه‌آهن به این كشور آمد، آنچه كه در وهله‌ی اول به ذهن هر كسی میرسید، این بود كه مركز كشور را از راه این استانهای مركزی – یعنی اصفهان و فارس – به خلیج فارس متصل كنند؛ این طبیعی‌ترین كاری بود كه در این كشور ممكن بود انجام بگیرد. اینها این كار را نكردند. راه‌آهن ایران را در دوران طاغوت، در دوران رضاخان، با محاسبه‌ی منافع قدرتهائی كه دشمنان بزرگ این كشور محسوب میشدند – یعنی انگلیس و روسِ آن روز – كشیدند، اسمش را هم گذاشتند راه‌آهن سراسری! دروغ محض؛ كدام سراسری؟ برای اینكه جبهه‌ی آن روزِ متفقِ جنگ – یعنی انگلیس و روس – بتوانند در دو طرف كشور ما سلاح و مهمات منتقل كنند، از نفت كشور بتوانند استفاده كنند، آمدند از بخشی از خلیج فارس، آن هم با یك فاصله‌ای، راه‌آهنی كشیدند به تهران؛ از آنجا هم به بخشی از دریای خزر، برای اینكه قشون روس و قشون انگلیس بتوانند به همدیگر متصل شوند و سلاح و تجهیزات و امكانات منتقل كنند و نفت ایران را بردارند ببرند هرجائی كه میخواهند، مصرف كنند. یعنی سیاست حاكم بر یك عمل عمرانی در كشور كه عبارت است از ساخت خط آهن اینقدر تحت تأثیر سیاستهای استعماری و نفوذ بیگانگان در كشور انجام میگرفت.» ۱۳۸۷/۰۲/۱۶

مزدوران بی‌نشان: نقش روشنفکرنماها در استعمار فرهنگی

در تاریخ ایران، ملت ما تنها با دشمنان خارجی مواجه نبوده است؛ همیشه یک درد کهنه و رنج عظیم دیگر هم در درون وجود داشته: نیروهای وابسته به دشمنان خارجی. این نیروها در قالب‌های گوناگون ظاهر شده‌اند؛ گاه در لباس روشنفکرنماها، گاه در هیبت سیاستمداران و گاه در قامت تحصیل‌کردگان خارج‌رفته‌ای که دلباخته‌ی تمدن بیگانه بودند. مشکل این‌جا بود که این افراد در ظاهر «خودی» به شمار می‌رفتند اما در عمل به یکی از موانع بزرگ استقلال کشور بدل شدند. آن‌ها با نادیده گرفتن ظرفیت‌های داخلی، تنها راه پیشرفت را در «تسلیم بی‌قید و شرط» در برابر قدرت‌های خارجی می‌دیدند.
نمونه‌های تاریخی کم نیستند. در دوره قاجار، زمانی که نفت ایران کشف شد، برخی از همین جریان‌ها آن را «ماده‌ای بدبو و بی‌فایده» معرفی کردند و استدلال می‌کردند بهتر است این ثروت ملی را به دست انگلیسی‌ها بدهیم. این تفکر به امتیازنامه دارسی ختم شد که برای دهه‌ها منابع عظیم ایران را به جیب انگلیس سرازیر کرد. چند سال بعد، برخی از رجال درباری و روشنفکرنماها با تحقیر ملت خود می‌گفتند: «ایرانی حتی توان ساخت یک لولهنگ هم ندارد.» این جمله تنها یک توهین ساده نبود؛ بلکه نوعی القای خودکم‌بینی ملی بود که راه را برای سلطه استعمار باز می‌کرد. این خط فکری متأسفانه در تاریخ معاصر نیز ادامه یافت. در دهه‌های اخیر، همان ذهنیت وابستگی را در کسانی می‌بینیم که می‌گویند «ایران نیازی به انرژی هسته‌ای ندارد» یا صریح‌تر بگوییم: پژواک صدای واشنگتن و لندن از زبان بعضی‌ها در تهران شنیده می‌شود.
اما تاریخ روایت‌گر ابعاد واقعی این تحولات است. نفت که زمانی از سوی وابستگان غرب‌زده‌ی استعمار «بدبو و بی‌فایده» تلقی می‌شد، قرن بیستم را شکل داد و عامل جنگ‌ها، کودتاها و رقابت‌های جهانی شد. انرژی هسته‌ای نیز به گفته آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، امروز یکی از منابع پاک و راهبردی برای آینده جهان است. مشکل ایران تنها استعمار خارجی نبود؛ همیشه عده‌ای در داخل، دانسته یا نادانسته، راه نفوذ دشمن را هموار کرده‌اند. این نیروهای وابسته، آینه‌ی تمام‌نمای همان استراتژی قدیمی استعمارگران بودند: تضعیف اعتمادبه‌نفس ملت و جایگزین‌کردن آن با تسلیم در برابر بیگانه: «انگلیسیها رضاخان را به عنوان یك عامل دست‌نشانده بر سرِ كار آوردند تا كار مورد نظر آنها را انجام دهد. در جلسه‌ای كه سید ضیاء و رضاخان و مأموران انگلیسی بودند، رضاخان گفته بود كه من سیاست سرم نمی‌شود و وارد نیستم؛ هرچه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم! همین‌طور هم بود؛ اما لحظه‌ای كه احساس كردند یك ذرّه حالت گوش به فرمانی‌اش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلكه به سمت آلمان هیتلری پیدا كرده است، او را كنار زدند و پسرش را بر سرِ كار آوردند.» ۱۳۸۰/۰۵/۰۱
در طول تاریخ ایران، دشمن خارجی هیچ‌گاه به تنهایی قادر به پیشبرد اهداف خود نبوده است. استعمارگران خوب می‌دانستند که بدون یارگیری از درون، ورودشان به اعماق یک ملت ممکن نیست. از همین رو، همواره بر شبکه‌ای از عوامل داخلی تکیه می‌کردند؛ کسانی که برخی آگاهانه در خدمت بیگانه قرار می‌گرفتند و برخی دیگر، ناآگاهانه بازیچه‌ی دست دشمن می‌شدند. این عوامل داخلی، با قلم و سخن و گاه با جایگاه سیاسی خود، فرهنگ بیگانه را بر ملت تحمیل کردند. نتیجه این تحمیل، چیزی جز ضربه به دین و دانش ایران نبود. آنان می‌کوشیدند تا باورهای مذهبی مردم را که بزرگ‌ترین سرچشمه‌ی مقاومت ملی بود، خرافه و عقب‌ماندگی معرفی کنند؛ همزمان، دانش بومی و ظرفیت‌های علمی ایران را ناچیز و بی‌ارزش جلوه می‌دادند تا بهانه‌ای برای وابستگی به غرب فراهم شود.
به این ترتیب، دشمن خارجی نه از راه توپ و تفنگ که از مسیر تحقیر و تضعیف اعتماد به نفس و روحیه‌ی ملی، نفوذ خود را عمیق‌تر ساخت. این همان روشی بود که از عصر قاجار تا دوران پهلوی و حتی در سال‌های اخیر بارها تکرار شده است؛ روشی که در آن، استعمارگر بیرونی با دست‌های پنهان درونی، راه تسلیم و وابستگی را هموار می‌کرد: «دركشور ما كه استعمارِ مستقیم وجود نداشت و به بركت مجاهدت یك عده از بزرگان، انگلیس‌ها نتوانستند به طور مستقیم وارد شوند، افرادی را عامل خودشان كردند… اما آنها به وسیله‌ی عوامل خودشان، با گماشتن رضاخان پهلوی و تقویت او و گذاشتن روشنفكران وابسته‌ی به غرب در كنار او، فرهنگ خودشان را بر ما تحمیل كردند. بعضی از وزرا و نخبگان سیاسی دستگاه پهلوی كه جنبه‌ی فرهنگی داشتند، اینها عامل غرب بودند برای دگرگون كردن فرهنگ كشورمان؛ و هرچه توانستند، كردند؛ یك مقوله‌اش مسئله‌ی كشف حجاب بود، یك مقوله‌اش فشار بر روحانیون و زدودن حضور روحانیون از كشور بود، و مقولات فراوان دیگری كه در دوران رضاخان پهلوی دنبال میشد. فرهنگ غربی، فرهنگ مهاجم است؛ هرجا وارد شود، هویت‌زدائی میكند؛ هویت ملتها را از بین میبرد.» ۱۳۹۱/۰۷/۲۳

خشم تاریخیِ ملت ایران از لندن و واشنگتن

انگلیس وقتی پای خود را به خاک ایران گذاشت، تنها دنبال خاک و ثروت نبود؛ ابتدا چشم خود را به دین و دانش و فرهنگ ملت ایران دوخته بود. آن‌ها می‌خواستند ریشه‌های مقاومت و هویت ملی را خشک کنند تا هیچ نیرویی توان ایستادگی در برابر نفوذشان نداشته باشد. پس از آن، عامل دست‌نشانده‌ی خود را روی کار آوردند: رضاخان؛ فردی که فساد و وابستگی‌اش به انگلیس آشکار بود و به محض پایان نیاز، مثل دستمال کاغذی مصرف‌شده دور انداخته شد. پس از انگلیس، آمریکا دقیقاً همان مسیر را ادامه داد. تلاش شد دین و دانش ملت ایران محدود و تضعیف شود و بر سر مردم، یک دیکتاتور سیاه گذاشته شود: محمدرضا پهلوی، کسی که حتی برای کوچک‌ترین تصمیمات خود به اجازه‌ی آمریکا و انگلیس نیاز داشت.
آنچه انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها بر سر مردم ایران آوردند، هیچ‌گاه از حافظه تاریخ پاک نخواهد شد: «اگر ملت ایران، بغض و نفرت از دولت انگلیس را از دل خود پاك نكرده باشد و پاك نكند، حق دارد و به نظر هر عاقلی هم، حق با ملت ایران است. كاری كه انگلیسیها با مردم ایران كردند و بلایی كه بر سرِ این ملت آوردند، هیچ‌وقت از یادها نخواهد رفت.» ۱۳۷۳/۱۱/۱۴
بسیاری از گرفتاری‌های امروز ملت ایران، ریشه در همان دوران سیاه استعماری دارد؛ دورانی که ایران در حالی که می‌توانست مسیر دانش و پیشرفت بومی را طی کند، سال‌ها زیر سایه‌ی دیکتاتوری ساخته و پرداخته‌ی بیگانگان گرفتار بود. در همین زمان، کشورهای دیگر با اتکا به فرهنگ و دانش خود مسیر پیشرفت را طی می‌کردند و ایران، به جای توسعه‌ی داخلی، درگیر بازی‌های استعمارگران و وابستگان داخلی‌شان بود: «اغلب گرفتاریهای امروز ملت ایران مربوط به آن دوران و همچنین دوران تسلّط انگلیسیهاست. انگلیس هم مثل امریكاست؛ فرقی نمی‌كند. قبل از امریكاییها، انگلیسیها بر سیاست ایران مسلّط بودند. از اواخر دوران قاجار تا روی كار آمدن رضاخان، تا بعد – تا سال سی‌ودو – همه چیز در ایران در دست انگلیسیها بود. حكومت می‌آوردند، حكومت می‌بردند؛ نفت را می‌بردند، منابع را می‌بردند؛ فرهنگ را رقم می‌زدند و هر كار می‌خواستند، می‌كردند. بعد هم امریكاییها آمدند و در آن رقابت بین‌المللی خودشان، از انگلیسیها تحویل گرفتند؛ مثل یك منطقه مفتوحه!» ۱۳۷۸/۰۸/۱۲

از اسارت تا اقتدار: روایت بیداری یک ملت

هر نسلی می‌تواند از تاریخ درس بیاموزد. اگر امروز خوب به صحنه‌ی تحولات نگاه کنیم، بسیاری از دشمنی‌ها و حتی جنگ تحمیلی دوازده‌روزه در همان چارچوبی قابل درک است که استعمارگران و استکبار جهانی سال‌ها پیش در ایران طراحی کرده بودند. زمانی که استکبار جهانی تلاش می‌کرد دین و دانش ملت ایران را نابود کند و با کمک عوامل داخلی‌اش، ایران را به یک عروسک کوکی در منطقه تبدیل کند و به راحتی از منابع این سرزمین بهره ببرد و دست مردم را از سرنوشت خود کوتاه کند.
اما امروز شرایط تغییر کرده است. همان دین و دانش که روزی هدف دشمن استعمارگر قرار گرفته بود، اکنون ستون‌های مقاومت ملت ایران شده‌اند. این دو رکن حیاتی، سد محکمی در برابر استکبار جهانی هستند و اجازه نمی‌دهند دشمنان، بار دیگر به تسلط و بهره‌برداری بی‌قید و شرط از ایران دست پیدا کنند. و این دقیقاً همان دلیلی است که دشمنی‌ها با دین و دانش ملت ایران هیچ‌گاه فروکش نکرده است. دشمنان از گذشته تا امروز، همواره تلاش کرده‌اند این دو ستون قدرت ملی را هدف قرار دهند، چرا که می‌دانند تنها با تضعیف آن‌ها می‌توان ملت ایران را در مسیر وابستگی و تسلیم قرار داد: «آنچه استکبار جهانی و در رأس آن، آمریکای جنایتکار با آن مخالف است، همین دین شما و دانش شما است؛ با دین شما مخالفند، با این ایمان گسترده‌ی مردم مخالفند، با این اتّحادِ در زیر سایه‌ی اسلام و قرآن مخالفند؛ و با دانش شما مخالفند.» ۱۴۰۴/۰۵/۰۷
شجره طیبه انقلاب اسلامی در پرتو تعالیم نورانی اسلام و با رهبری حکیمانه امام خمینی(ره) سر برآورد؛ نهالی که ریشه در ایمان مردم داشت و توانست دست استکبار جهانی را از سرزمین عزیزمان کوتاه کند. پس از امام خمینی(ره)، این نهال به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای به درختی تنومند بدل شد؛ درختی که بر دو ستون استوار دین و دانش ایستاد و از دل سختی‌ها، بار پیشرفت و بالندگی را به دوش کشید. ایران امروز، با آن روزهایی که کشتی‌های جنگی انگلیس در خلیج فارس جولان می‌دادند یا وقتی آمریکا به واسطه‌ی عروسک کوکی خود، محمدرضا پهلوی، منافعش را در ایران دنبال می‌کرد، زمین تا آسمان تفاوت دارد.
ایران اسلامی امروز، قوی است، در مقابل استکبار جهانی ایستاده و با اتکا به دین و دانش، گام‌های مطمئن به سوی قوی‌تر شدن، پیشرفت پایدار و آینده‌ای درخشان برمی‌دارد: «آن روزی كه انگلیسی‌ها با كشتی به خلیج فارس می‌آمدند و فرمانده نظامی انگلیسی از داخل كشتی به همه‌ی كشورهای منطقه- از جمله ایران- حكمرانی می‌كرد، گذشته است. دورانی كه محمد رضا پهلوی در این كشور می‌نشست تا انگلیسی‌ها و امریكایی‌ها به‌وسیله‌ی سفرایشان به او بگویند چه كسی را نخست‌وزیر كن، چه كسی را وزیر كن، چه كسی را بردار، نفت را این‌طوری كن، آن‌طوری كن، گذشته است. آن روز ملت ایران به‌پانخاسته بود. آن روز ملت ایران بیدار نشده بود. امروز شما با یك ملت بیدار و با عزم و اراده مواجه‌اید. مسئولان كشور هم در مقابل تهدید دشمنان ذره‌یی هراس در دلشان احساس نمی‌كنند.» ۱۳۸۳/۱۱/۱۰
منبع: فارس
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

css.php