طبق رویکرد «واقعگرایی تهاجمی» در بدترین سناریو، واشنگتن و پکن ناگزیر باید با یکدیگر وارد جنگ شوند.
کد خبر : 99810
تاریخ انتشار :سه شنبه 28 اسفند 1403 - 19:11
به گزارش خط بازار؛ در ماه فوریه گذشته، رئیسجمهور آمریکا دونالد ترامپ و دولت او تصمیم گرفتند که بر تمامی واردات فولاد و آلومینیوم چین به ایالات متحده تعرفههای گمرکی اعمال کنند. این نخستین اقدام دولت ترامپ در دوره جدید ریاستجمهوری او علیه پکن بود.چین بزرگترین تولیدکننده فولاد در جهان است. هرچند آمریکا از زمان اعمال تعرفههای دوره اول ریاستجمهوری ترامپ – که دولت جو بایدن نیز آنها را حفظ کرد – میزان کمی فولاد را مستقیماً از چین وارد میکند، اما فولاد چینی همچنان از مسیرهای دیگری به آمریکا میرسد. برخی کشورها این فولاد را خریداری کرده و سپس به ایالات متحده صادر میکنند.همانطور که انتظار میرفت، چین واکنش خود را به تأخیر نینداخت و اعلام کرد که بر واردات مرغ، گندم، ذرت و پنبه آمریکا ۱۵ درصد و بر گوشت قرمز و محصولات لبنی ۱۰ درصد تعرفه گمرکی اعمال خواهد کرد. این تصمیم، نشانهای از تشدید تنشهای تجاری میان دو کشور است.این جنگ تعرفهها نشاندهنده نگرانیهای آشکار واشنگتن از رشد اقتصادی چشمگیر چین در دو دهه گذشته است؛ رشدی که پکن را به رقیبی جدی برای آمریکا در صدر اقتصاد جهانی تبدیل کرده است. طبق آمار بانک جهانی در سال ۲۰۲۳، تولید ناخالص داخلی چین به ۱۷.۸ تریلیون دلار و آمریکا به ۲۷.۷ تریلیون دلار رسیده است.اما این رقابت اقتصادی، در واقع بخشی از یک منازعه سیاسی گستردهتر بر سر آینده نظم جهانی است. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۹۰ میلادی، آمریکا بهتنهایی قدرت برتر در صحنه جهانی بوده و هیچ کشوری نتوانسته این سلطه را به چالش بکشد.
با این حال، استراتژی امنیت ملی آمریکا اکنون اذعان دارد که چین تنها کشوری است که «هم اراده و هم توانایی تغییر نظم جهانی» را دارد. از نگاه واشنگتن، این چالش از آن جهت نگرانکنندهتر است که چین از یک فضای سیاسی و فرهنگی کاملاً متفاوت با جهان غرب برخاسته است؛ جهانی که در چند دهه اخیر ارزشها و نظامهای آن بر عرصه بینالمللی مسلط بوده است.بر این اساس، رقابت میان آمریکا و چین دیگر تنها منازعهای میان دو قدرت بزرگ نیست، بلکه روندی است که جهان را به شکلی نوین بازتعریف میکند. این موضوع، توجه گسترده محافل مطالعات روابط بینالملل را به خود جلب کرده است.همزمان با پیشروی چین در مسیر تبدیل شدن به یک ابرقدرت جهانی، توجه به نظریهای که جان مرشایمر، نظریهپرداز برجسته آمریکایی، در دهه ۱۹۹۰ مطرح کرد، افزایش یافته است. این نظریه که با عنوان «واقعگرایی تهاجمی» شناخته میشود، چشماندازی بدبینانه از آینده نظم بینالمللی و بهویژه از تقابل میان واشنگتن و پکن ارائه میدهد.واقعگرایی تهاجمیطرفداران واقعگرایی تهاجمی معتقدند کشورها نه به دنبال امنیت به معنای منفی یا دفاعی آن، بلکه به دنبال جمعآوری قدرت و گسترش شکافها بین خود و سایر کشورها هستند. این گروه بر این باورند که تنها راه بقای کشورها این است که همیشه «قدرت بیشتری» داشته باشند، که این امر آنها را به درگیری در رقابت برای نفوذ سوق میدهد و دیدگاهی توسعهطلبانه را در پیش میگیرند که به هزینه دیگران انجام میشود.
واقعگرایان تهاجمی ارتباط مستقیمی میان جمعآوری قدرت و امنیت ترسیم میکنند. از دیدگاه آنها، تضمین امنیت ایجاب میکند که کشور دائماً توانمندیهای خود را افزایش دهد و بر دشمنان خود برتری یابد. هیچ کشوری نمیتواند از امنیت مطلق برخوردار باشد مگر اینکه در سیستم بینالمللی یا حداقل در منطقه خود، وضعیت تسلط داشته باشد.به عقیده جان مرشایمر نظام بینالملل دارای پنج ویژگی اساسی است که در کنار هم باعث میشود رقابت بر سر قدرت محرک اصلی سیاست کشورهای مختلف باشد. این کشورها همواره در تلاشاند تا قدرت خود را بههزینه رقبا و دشمنانشان افزایش دهند.اولین ویژگی این است که نظام بینالملل فاقد یک قدرت عالی است که از تجاوز یک کشور به کشور دیگر جلوگیری کند. این ویژگی پایه و اساس دیدگاههای واقعگرایان را تشکیل میدهد. به عبارت ساده، در این نظام هیچ قدرت مرکزی وجود ندارد که بتواند کشورها را از تجاوز به یکدیگر بازدارد.ویژگی دوم این است که تنها «قدرتهای بزرگ» دارای نیروهای نظامی هجومی قوی هستند. این قدرتها موقعیت بهتری در نظام بینالملل دارند، اما در عین حال رقابت میان آنها را تشدید میکند.ویژگی سوم این است که هیچ روشی وجود ندارد که کشورها بتوانند از نیت یکدیگر بهطور قطعی مطمئن شوند. این امر باعث میشود که کشورها همیشه در حالت شک و تردید باشند و خود را برای احتمال تهدید منافعشان آماده کنند، بهویژه با توجه به اینکه نقشه ائتلافهای بینالمللی بهطور مداوم در حال تغییر است.
در این وضعیت بینالمللی پرتنش، بقای کشور هدف اصلی است و بقای کشور وابسته به امنیت است. کشورهای رقیب تهدید اصلی برای امنیت بهشمار میروند که این ویژگی چهارم نظام بینالملل است. ویژگی پنجم نیز این است که کشورهایی که در این شرایط عمل میکنند معمولاً «عقلانی» هستند. به عبارت دیگر، رفتار آنها غالباً براساس حسابهای سود و زیان است و نه بر اساس احساسات، همانطور که انسانها معمولاً عمل میکنند.به گفته مرشایمر، این پنج ویژگی باعث میشود که کشورها هر زمان که در نیتهای یکدیگر شک کنند یا حتی به محض افزایش جایگاه خود در نظام بینالملل، رفتارهای خصمانه از خود نشان دهند. این امر باعث میشود که آنها تهدیدی برای جایگاه قدرت مسلط در سیستم جهانی بهشمار آیند.روند سلطهجویی آمریکا، از کانادا تا افغانستانمیرشايمر استدلال میکند رفتار آمریکا از زمان پیدایش تاکنون، به خوبی نشان دهنده رفتار یک قدرت بزرگ در جهان است، او میگوید که روند طی شده از سوی آمریکا، رفتار هر قدرت بزرگ دیگری را در جهان تفسیر خواهد کرد. او مینویسد که ایالات متحده به عنوان مستعمرات کوچک آغاز به گسترش کرد تا اینکه به اقیانوس آرام در غرب رسید، تگزاس را از مکزیک تصرف کرد، آلاسکا را از روسیه خرید و لوزیانا را از فرانسه گرفت و به کانادا حمله کرد تا بخشهایی از آن را به تصرف درآورد.زمانی که ایالات متحده امنیت همسایگی خود را تأمین کرد، به دنیای قدیم وارد شد تا تعادل را برقرار کند و از سلطه سایر کشورهای بزرگ بر مناطق خود جلوگیری کند، همانطور که در جنگ جهانی اول در سال 1917 به همراه بریتانیا، فرانسه و روسیه علیه آلمان، اتریش و امپراتوری عثمانی وارد جنگ شد.
در جنگ جهانی دوم، ایالات متحده در جبهههای مختلف وارد جنگ شد، یکی در اروپا به همراه بریتانیا، فرانسه و اتحاد شوروی علیه آلمان برای پایان دادن به سلطه آلمانها بر اروپا پس از شکست فرانسه و بریتانیا در سال۱۹۴۱.بعد از حمله ژاپن به پایگاه پرل هاربر، ایالات متحده جنگ علیه ژاپن اعلام کرد و بخش عمدهای از نیروهای خود را به مقابله با امپراتوری ژاپن که کنترل بخشهای وسیعی از منطقه خود را در آسیا شامل کره، فیلیپین، اندونزی و چین در اختیار داشت، اختصاص داد. این جنگ با تسلیم ژاپن در آگوست ۱۹۴۵ پایان یافت.پس از شکست فرانسه در نبرد دیان بیان فو در سال۱۹۵۴ توسط شورشیان کمونیست ویتنام به رهبری هوشیمین، ایالات متحده از گسترش کمونیسم نگران شد که به معنای گسترش سلطه شوروی به جنوب آسیا بود. این نگرانی باعث شد ایالات متحده نیروهای خود را برای حمایت از دولت متحد ویتنام جنوبی در برابر ویتکنگها (کمونیستها) در شمال ارسال کند و جنگی به مدت ۱۸ سال ادامه یابد.در دهه ۱۹۸۰، ایالات متحده از مبارزان افغان که علیه نیروهای شوروی که وارد افغانستان شده بودند تا از دولت کمونیستی حمایت کنند، حمایت کرد. در دهه ۱۹۹۰، ایالات متحده ائتلافی بینالمللی علیه عراق رهبری کرد تا از دستیابی آن به سلطه بر منطقه خلیج فارس و خاورمیانه جلوگیری کند.
چین علیه آمریکامیرشایمر معتقد است که چین، بهعنوان یک قدرت جهانی در حال ظهور، در مسیر مشابهی با آنچه آمریکا چند دهه پیش طی کرده است، حرکت میکند.در ابتدا، پکن تلاش میکند تا به قدرت مسلط در منطقه خود تبدیل شود، اما میبیند که این منطقه خالی از نفوذ نیست و باید با نفوذ آمریکاییها در آن دست و پنجه نرم کند. این مسئله از تایوان شروع میشود که چین آن را جزئی از سرزمین خود میداند و تحت حفاظت آشکار آمریکا قرار دارد، تا کره جنوبی و ژاپن که هر دو دشمنان اصلی چین و همپیمانان کلیدی آمریکا هستند و میزبان دهها پایگاه نظامی آمریکایی و دهها هزار سرباز آمریکایی هستند.بنابراین، همانطور که چین تهدیدی برای ایالات متحده به حساب میآید، آمریکا نیز بزرگترین چالش برای چین است، چرا که در حیاط خلوت چین حضور دارد و مانع از سلطه کامل آن بر منطقه خود میشود.روابط چین و آمریکا به طور تاریخی دچار تحولات زیادی بوده است، از زمان پیروزی کمونیستها در جنگ داخلی چین و تأسیس جمهوری خلق چین در سال 1949. ایالات متحده از ملیگرایان چینی حمایت میکرد که جنگ با شکست آنها به پایان رسید و به جزیره تایوان فرار کردند. از آن زمان، چین به دو کشور تقسیم شد: یکی در سرزمین اصلی که جمهوری خلق چین است و دیگری در جزیره تایوان که تحت حاکمیت ملیگرایان بوده و با ایالات متحده متحد است.
در ابتدا، آمریکا جمهوری خلق چین را به رسمیت نمیشناخت و روابط خصمانهای بین دو کشور برقرار بود تا زمانی که واشنگتن متوجه شد برای مهار اتحاد جماهیر شوروی به چین نیاز دارد؛ این موضوع به تغییرات تاریخی منجر شد که در اوایل دهه ۱۹۷۰ روابط دیپلماتیک بین دو کشور برقرار شد.از آن زمان به بعد، پکن تحولی اقتصادی را آغاز کرد و از آن زمان نرخهای رشد شگفتانگیزی را تجربه کرده است.طبق پیشبینی مررشایمر، ثروت بهعنوان «قدرت نهفته» شناخته میشود، به این معنی که هر کشوری که دارای مازاد زیادی از آن باشد، با گذشت زمان به یک قدرت نظامی بزرگ تبدیل خواهد شد.اگرچه آمریکا هنوز در سطح جهانی از نظر قدرت نظامی دست بالا را دارد، چین دومین تولیدکننده بزرگ تسلیحات نظامی در جهان به حساب میآید و اکنون نگرانیهای زیادی در واشنگتن وجود دارد که صنایع نظامی چین در آینده نزدیک ممکن است از صنایع مشابه آمریکایی پیشی بگیرند. در حالی که پنتاگون شکایت دارد که صنعت نظامی آمریکا تلاش میکند خود را با سرعت پیشرفت صنایع نظامی چین هماهنگ کند و هنوز با ذهنیت دوران صلح عمل میکند، در حالی که صنایع نظامی چین با منطق زمان جنگ عمل میکنند.در زمینه هزینههای نظامی، آمریکا همچنان با فاصله زیادی در رتبه اول قرار دارد و تقریباً نیمی از هزینههای نظامی جهانی را به خود اختصاص میدهد، به میزان حدود ۸۸۳ میلیارد دلار در سال۲۰۲۴. با این حال، این شکاف زمانی که مسأله تعادل قدرت خرید و هزینههای غیررسمی ارتش چین در نظر گرفته شود، کاهش مییابد.واشنگتن همچنین در رتبه اول از نظر نسبت هزینههای نظامی به تولید ناخالص داخلی با نسبت ۳. ۴% قرار دارد، گرچه این نسبت نسبت به ۷% در اواسط دهه ۱۹۸۰ کاهش زیادی داشته است.
نگاهی به قدرت نظامی چیناز سوی دیگر، هزینههای نظامی چین در دهههای گذشته رشد چشمگیری داشته است. طبق آمار رسمی، چین حدود ۲۱۹ میلیارد دلار هزینه میکند، در مقایسه با حدود ۲۵ میلیارد دلار در سال۱۹۹۵. برخی تخمینها نیز میگویند که اگر مسأله تعادل قدرت خرید در نظر گرفته شود، این رقم بین ۵۰۰ تا ۷۰۰ میلیارد دلار افزایش مییابد، که آن را به میزان قابل توجهی به سقف هزینههای نظامی ایالات متحده نزدیک میکند.بخش عمدهای از این هزینهها صرف تقویت زرادخانه نظامی چین در زمینههای مختلف میشود که تمامی آنها به منظور افزایش توان چین در اعمال نفوذ در منطقه خود و مقابله با محاصرهای است که ایالات متحده بر آن تحمیل کرده است.چین در ابتدا به طور جدی در حال حرکت به سوی تبدیل شدن به قدرت دریایی بزرگ جهان تا سال۲۰۳۵ است، و حتی گمان میرود که این کار را از قبل انجام داده باشد (از نظر کمیت تعداد کشتیها، نه کیفیت که هنوز ایالات متحده برتری دارد) .بین سالهای ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۸، چین تعداد کشتیهایی را به آب انداخت که بیشتر از مجموع تعداد کشتیهای آلمان، هند، اسپانیا و انگلیس بود. ناوگان دریایی چین به ابزاری اصلی برای اعمال سلطه پکن و رقابت با ایالات متحده در دریاهای منطقهای اطراف چین تبدیل شده است و در صورت لزوم میتواند در دریاهای دورتر نیز فعالیت کند.همزمان، چین شروع به تقویت نیروی هوایی خود برای خدمت به همین هدف کرده است. به عنوان مثال، برآوردها نشان میدهد که برد هواپیمای «اچ-۲۰» ، که یک بمبافکن چینی است و گمان میرود که در چند سال آینده وارد خدمت شود، حدود ۸۵۰۰ کیلومتر است و انتظار میرود این بمبافکن حداقل ۱۰ تن بار داشته باشد که میتواند شامل سلاحهای متعارف و هستهای باشد.
با توجه به این موضوع، ورود این بمبافکن به خدمت، به طور قابل توجهی برد استراتژیک چین را تقویت خواهد کرد؛ بهطوری که به این کشور امکان تهدید اهدافی در داخل و خارج از مجموعه جزایر دوم را خواهد داد، از جمله پایگاههای نظامی اصلی ایالات متحده در گوام و هاوایی.در واقع، این همیشه هدف چین بوده است، چه در هنگام توسعه قدرت دریایی در حال رشد خود و چه در هنگام گسترش زرادخانه موشکیاش که شامل موشکهای فراصوتی میشود، از جمله جدیدترین آنها «دونگ فنگ-۲۷» ، که آخرین نسخه از سری موشکهای با همین نام است که به معنی «طوفان شرق» میباشد. این موشک برآورد میشود که بردی نزدیک به ۸۰۰۰ کیلومتر داشته باشد، که برد موشکهای بالستیک قارهپیما را دارد.یک گزارش چینی که در فوریه ۲۰۲۳ منتشر شد، اعلام کرد که این موشک برای تقویت توانایی چین در نگهداشتن اهداف آمریکایی در معرض خطر خارج از «زنجیره جزایر دوم» ، که مرز دریایی شرقی دریای فیلیپین را تشکیل میدهد و بهطور تقریبی بهصورت خطی از جزایر بونینین ژاپنی و جزایر آتشفشانی عبور میکند، در حالی که از جزایر ماریانا و کارولین غربی میگذرد و به سمت غرب گینه نو امتداد مییابد، طراحی شده است.موشکهای چینی بهویژه منبع خطر بزرگی هستند زیرا به سادگی میتوانند قواعد بازی را کاملاً تغییر دهند. این موشکها بههمراه سیستمهای بهروزرسانی شده نظارت و هدفگیری، به چین این امکان را میدهند که ناوهای هواپیمابر آمریکایی یا کشتیهای عظیم متحدانش را در غرب اقیانوس آرام هدف قرار دهد. علاوه بر این، موشکها به پکن فرصتهای استراتژیک «ممنوعیت دسترسی» را فراهم میکنند که به معنی جلوگیری از استقرار نیروهای رقیب، بهویژه ایالات متحده، در مناطق درگیری از ابتدای شروع بحران است.
چین در حال حاضر بر استفاده از موشکهای بالستیک ضد کشتی و دیگر موشکهای کروز برای دفاع هوایی و کشتیهای متنوع خود، بهویژه مدلهای بهروزرسانی شده از کشتیهای سطحی جنگی، کشتیهای آبیخاکی و سیستمهای نظارت دریایی خود، تمرکز دارد تا منطقهای با محدودیت دسترسی شدید ایجاد کند که تا مرز «زنجیره جزایر اول» امتداد مییابد. این منطقه شامل اولین گروه از جزایر در اقیانوس آرام است که در برابر آسیای شرقی قرار دارند و از شمال اندونزی شروع میشود و از فیلیپین عبور کرده و تا ژاپن ادامه مییابد.با این سرعت، کارشناسان معتقدند که چین تا سال۲۰۳۰ قادر خواهد بود بر این منطقه تسلط کامل پیدا کند و کشتیهای نیروی دریایی چین در آن بهطور آزادانه حرکت کنند، در حالی که هرگونه نیروی خارجی از هر کشوری که باشد، از اقدام آزادانه در آنجا منع خواهد شد.آیا جنگ چین و آمریکا حتمی است؟از سال۲۰۰۸، هیچ ناو هواپیمابر آمریکایی به جزیره تایوان نزدیک نشده است. این نکته به ما نگاه بهتری نسبت به برنامههای نیروی دریایی چین میدهد؛ چرا که با وجود این که تواناییهای چین هنوز از ایالات متحده کمتر است، اما یک ویژگی برجسته دارد و آن «محدودیت اهداف» است. در حالی که کشتیهای نیروی دریایی ایالات متحده تقریباً در سراسر جهان پخش شدهاند، چین تاکنون تنها بر یک هدف متمرکز شده است: کنترل آبهای بینالمللی اطراف خود، که به نوعی آن را حیاط خلوت خود میداند.با این حال، پکن نمیتواند به اهداف خود در زمینه تسلط منطقهای، که تضمینکننده هدف نهایی هر کشوری در نظام بینالمللی یعنی امنیت است، دست یابد مگر با برخورد با ایالات متحده که در حال محاصره چین در محوطه جغرافیایی خود است.
به عقیده مرشایمر، به محض آن که چین بتواند این کار را انجام دهد، میتوانیم منتظر چیزی باشیم که در آینده اتفاق خواهد افتاد: گسترش نفوذ در سطوح جهانی و سپس رقابت با ایالات متحده در حیاط خلوت خود، همانطور که پیشبینیهای مرشایمر میگویند.این سناریو بهطور قطع منجر به جنگی ویرانگر خواهد شد، حتی از منظر واقعگرایان قدیمی همچون توکیدیدس که تمایل به جنگ را زمانی که یک قدرت بزرگ از طرف یک قدرت نوظهور تهدید میشود، توصیف کردند. این به معنای آن است که ممکن است آینده جهان بهطور کلی بستگی به نوع تصمیمات رهبران آمریکایی و چینی در سالهای پیش رو داشته باشد.با این حال، برخی از این احتمال میکاهند و معتقدند که نظریه مرشایمر در تأکید بر تواناییهای نظامی اغراق میکند و از سایر راههایی که کشورهای مختلف میتوانند از آنها فشار وارد کنند، غافل است. نظریه مرشایمر همچنین در نظر نمیگیرد که شاید چین در تلاش باشد تا از حضور آمریکا در منطقه خود اجتناب کند و از عامل زمان برای گسترش تواناییهای اقتصادی و فناوری خود استفاده کند، در حالی که رویکرد دفاعی خود را در محوطهای که شامل کشورهای بزرگی مانند هند، ژاپن و بهطور کمتری اندونزی است، دنبال میکند.علاوه بر این، بازدارندگی هستهای ممکن است نقش مهاری مشابهی با دوران جنگ سرد ایفا کند، زیرا هر دو واشنگتن و پکن تسلیحات کشتار جمعی در اختیار دارند.در نهایت، اگر چین بتواند در دهههای آینده تواناییهای خود را از طریق اجتناب از برخورد با ایالات متحده تقویت کند، ممکن است یک سیستم جهانی دوقطبی مشابه دوران اتحاد جماهیر شوروی به وجود آید، که این به معنای جهانی باثباتتر، حتی بهطور نسبی خواهد بود.
اما اگر پیشبینی مرشایمر تحقق یابد و درگیری «حتمی» رخ دهد، ما جهان فعلی خود را برای همیشه وداع خواهیم گفت.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰